بسمه تعالی

امام خمینی در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 میلادى ) در شهرستان خمیـن از توابع استان مرکزى ایران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطهر سلام الله علیها, روح الله المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاکدان طبیعت نهاد .

http://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/emam/42back/kamel/05.jpg

 

او وارث سجایاى آبا و اجدادى بـود که نسل در نسل در کار هدایت مردم وکسب معارف الهى کـوشیـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى مرحوم آیه الله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـن مرحـوم آیه الله العظمـى میرزاى شیـرازى (رض), پـس از آنکه سالیانـى چنـد در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فرا گرفته و به درجه اجتهاد نایل آمـده بـود به ایران بازگشت و در خمیـن ملجإ مردم و هادى آنان در امـور دینـى بـود. در حـالیکه بیـش از 5 مـاه ولادت امام خمینینمى گذشت،طاغوتیان و خـوانیـن تحت حمایت عمال حکومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را که در برابر زورگـوئیهایشان به مقاومت بـر خاسته بـود، با گلـوله پاسخ گفتنـد و در مسیر خمیـن به اراک وى را به شهادت رسانـدنـد.

میرزا محمد ثقفی تهرانی در زمان تحصیل در شهر مقدس قم، با حاج آقا روح ‌الله مصطفوی خمینی (حضرت امام) که در آن زمان 27 سال داشت آشنا شد که همین آشنایی، واسطه‌ ازدواج امام خمینی(ره) با بانو ثقفی در سال 1308 شمسی شد.

امام خمینی در سال ۱۳۰۸ هجری خورشیدی با خدیجه ثقفی دختر میرزا محمد ثقفی تهرانی ازدواج کرد.برخلاف سنت رایج چند همسری و متعه در بین روحانیان آن زمان، خمینی هیچگاه همسر دیگری و متعه اختیار نکرد و برخلاف رسم آن زمان خمینی در امور منزل به همسرش کمک می کرد.


ثمره این ازدواج تولد سید مصطفی، فرزند اول آنها در آذر 1309؛ سید احمد در 26 اسفند 1324 و خانم‌‌ها سیده فریده‌،‌ سیده زهرا و سیده صدیقه بود.


قیام 15 خرداد:

ماه محرم 1342 که مصادف با خرداد بـود فرا رسید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهایت استفاده را در تحـریک مردم به قیام علیه رژیـم مستبد شاه بعمل آورد .

امام خمینى در عصر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342 شمسى ) در مدرسه فیضیه نطق تاریخـى خـویـش را که آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد کرد .

 

در همیـن سخنرانى بـود که امام خمینى با صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصیحت مـى کنـم, اى آقاى شاه ! اى جناب شاه! مـن به تو نیصحت مى کنم دست بردار از این کارها, آقا اغفال مى کنند تو را. مـن میل ندارم که یک روز اگر بخـواهند تـو بروى, همه شکر کنند ... اگر دیکته مى دهند دستت و مى گـویند بخـوان, در اطـرافـش فکـر کـن .... نصیحت مرا بشنـو ... ربط ما بیـن شاه و اسرأیل چیست که سازمان امنیت مـى گـوید از اسرأیل حـرف نزنیـد ... مگر شاه اسـرأیلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش کـردن قیام را صادر کـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها کماندوى اعزامـى از مرکز, منزل حضرت امام خمینى را محاصره کردند و ایشان را در حالیکه مشغول نماز شب بـود دستگیر و سـراسیمه به تهران بـرده و در بازداشتگاه باشگاه افسـران زندانـى کـردنـد و غروب آنروز به زندان قصر منتقل نمـودنـد . صبحگاه پانزده خرداد خبـر دستگیرى رهبـر انقلاب به تهران, مشهد, شیـراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد .

 

نزدیکترین ندیم همیشگى شاه, تیمسار حسیـن فردوست در خاطراتش از بکارگیرى تجربیات و همکارى زبده ترین مإموریـن سیاسى و امنیتى آمریکا براى سرکـوب قیام و همچنیـن از سراسیمگـى شاه و دربار و امراى ارتـش وساواک در ایـن ساعات پرده بـرداشته و تـوضیح داده است که چگـونه شاه و ژنرالهایـش دیـوانه وار فرمان سرکـوب صادر مى کردند .

 

امام خمینـى, پـس از 19 روز حبـس در زندان قصـر به زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .

با دستگیرى امام خمینى  و کشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42, قیام ظاهرا سرکوب شد. امام خمینى در حبـس از پاسخ گفتـن به سئوالات بازجـویان, با شهامت و اعلام اینکه هیئت حاکمه در ایـران و قـوه قضأیه آنرا غیر قانـونـى وفاقـد صلاحیت مـى داند, اجتناب ورزید. در شامگاه 18 فروردیـن سال 1343 بدون اطلاع قبلـى, امام خمینى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. به محض اطلاع مردم, شادمانى سراسر شهر را فرا مـى گیرد وجشنهاى باشکـوهـى در مـدرسه فیضیه و شهر به مـدت چنـد روز بـر پا مـى شـود . اولیـن سالگـرد قیام 15 خـرداد در سال 1343 با صـدور بیانیه مشتـرک امام خمینـى و دیگر مراجع تقلید و بیانیه هاى جداگانه حـوزه هاى علمیه گرامـى داشته شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.

 

بـازگشت امـام خمینـى به ایـران پـس از 14 سـال تبعیـد:

اوایل بهمـن 57 خبر تصمیم امام خمینى در بازگشت به کشور منتشر شد. هر کـس که مى شنید اشک شـوق فرو مـى ریخت. مردم 14 سال انتظار کشیده بـودنـد. اما در عیـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ایشان بـودند چرا که هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حکومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمینى تصمیـم خویـش را گرفته و طى پیامهایى به مردم ایران گفته بـود مى خـواهد در ایـن روزها سرنـوشت ساز و خطیر در کنار مردمـش باشد. دولت بختیار با هماهنگى ژنرال هایزر فـرودگـاههاى کشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست.


http://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/emam/imamvakoodakan/kamel/11.jpg

 

دولت بختیار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومت نیاورد و ناگزیـر از پذیرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمینـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد کشـور شـد . استقبال بـى سـابقه مـردم ایـران چنـان عظیـم و غیـر قـابل انکـار بــود که خبرگزاریهاى غربـى نیز ناگزیر از اعتراف شـده و مستقبلیـن را 4 تا 6 میلیون نفر برآورد کردند .

پیام امام:

پیـام امـام خمینـى معروف به پیـام قبـول قطعنـامه تعبیـر امام خمینـى از پذیـرش قطعنامه به عنـوان جام زهـر خـود حقایقـى ناگفته دارد و حاوى نکات ظریف بسیارى است که بیان آنها در ایـن مقاله نمـى گنجـد و فقط به ذکر فـرازى از پیام امام خمینىدر ایـن رابطه بسنـده مـى شـود : و اما در مـورد قبـول قطعنامه که حقیقتا مسئله بسیار تلخ و ناگـوارى براى همه و خصـوصا براى مـن بود , ایـن است که مـن تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در چنگ بـودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجراى آن مـى دیدم ولى به واسطه حـوادث و عواملـى که از ذکر آن فـعلا خـوددارى مـى کنـم و بـه امید خـداوند در آینده روشـن خواهد شد و با تـوجه به نظر تمامى کارشناسان سیاسى و نظامى سطح بالاى کشور که مـن به تعهد و دلسوزى و صداقت آنان اعتماد دارم , با قبول قطعنامه و آتـش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونى آن را به مصلحت انقلاب و نظام مى دانـم و خـدا مـى دانـد که اگر نبـود انگیزه اى که همه ما و عزت و اعتبار مـا بـایـد در مسیـر مصلحت اسلام و مسلمین قربانى شـود هرگز راضـى به ایـن عمل نمى بـودم و مـرگ و شهادت بـرایـم گـواراتـر بـود.

ارتحال:

در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزیزى مى کرد که تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف کرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او , در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده , و چشـمانش جز براى او گریه نکرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاکى از درد فـراق و بیان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اینک ایـن لحظه شکـوهمنـد بـراى او , و جانــکاه و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش , فـرا مـى رسید .امـام خمینـى خـود در وصیتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جایگاه ابــدى سفر مى کنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحیـم مى خـواهـم که عذرم را در کوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت امـیدوارم که عذرم را در کـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا قــدرت و تصمیـم و اراده بــه پیش بروند.



http://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/emam/veeda/kamel/02.jpg

 

 ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از کار ایستـاد که میلیـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـویت احـیاء کرده بـود.


http://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/emam/veeda/kamel/04.jpg


مدیر اجرایی هیأت رزمندگان اسلام شهرستان زرندیه

نظرات 5 + ارسال نظر

در دوران دفاع مقدس 14 هزار و 700 نفر در ماه مبارک رمضان به شهادت رسیدند، شهادت حدود چهار هزار نفر از این افراد در عملیات رمضان سال 1361 بود.

بسمه تعالی
شهادت هنر مردان خداست
جاده اهواز را که به سمت خرمشهر می‌گیری و می‌روی، ایستگاه حسینیه را که پشت سر می‌گذاری و وارد جاده شهید کاظمی می‌شوی، بوی پیراهن رزمندگان "رمضان" به مشامت می‌رسد.
پاسگاه زید و شکار تانک یادش بخیر
ممنون از اینکه با حضورتان و نکاتی که یادآور می شوی ما را به خاطرات جنگ می برد

سربازسید علی جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 11:38 http://shohadabeh.blogfa.com

اگر ما اسلام را برخلاف آنطورى که هست نمایش بدهیم به خارج، عرضه کنیم به خارج، این شکست اسلام است... این از نبى کشى بالاتر است! این از سید الشهدا کشتن بدتر است! سید الشهدا براى اسلام خودش را به کشتن داد. همان اسلامى که حالا دست ما افتاده، و مع الأسف بعضى از ما بازى می کنند با او!

امام خمینی (ره)


سالروز رحلت امام خمینی را به شما تسلیت عرض میکنم

سلام علیکم
بنده هم به همه دوستداران آن عزیز تسلیت می گویم

کنعان جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 08:28

هیس ! میخواهم ازاحوال وطن بنویسم/
از فروشِ بدن و قیمتِ تَــــن بنویسم/

چهره ی ملتمسِ کودکِ آدااامس فروش!/
یـا که از بیوه زن و ناله زدن بنویسم/

لکنت افتاده دراین قسمتِ شعرم چ چطور/
از هزاران مِ مِ ملیارد تومن بنویسم!؟!/
.
سفره ی خالی و یک عمر فقط دربدری/
از پدر بودن و... شرمنده شدن بنویسم/

آه از حق خوری و درد سرودن چندی ست/
مــــنِ شاعر شدم اینجا قَدِغن... بنویسم؟/

قَدِغن گشته دگـــر درد سُرایی نکنم/
بروم از لب و ابــرو و دهن بنویسم .../

کنعان محمدی

سلام
خودفروختگی ارزش نداره انسان باید انسان باشد و انسان بماند من این بار این شعر را در وبلاگ قرار می دهم تا متهم به یک طرفه گرایی نشویم فقط یک مطلب فکر می کنید همه دنیا گل و بلبل است و ما فقط در رنج و عذابیم برو خدا را شکر کن امنیت داریم وگرنه معلوم نبود الان سر خواهر و مادرت با وجود داعش در 30 کیلومتری مرز کشور که حتی برخی از آنها در داخل کشور هستند می آمد الکی آروغ غربگرایی و پرکردن شکم خالی مردم را نزن تو اگر مرد میدانی برو درس بخوان و خود را در مملکت ثابت کن با این اشعار سخیف به هیچ جایی نخواهی رسید کسی که به راحتی دسترسی به اینترنت و رایانه و این اشعار داره دلش به حال مردم نمی سوزه چون آی پی !!!!!! همه چیز را مشخص می کند فعلا بای بای

قند چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 22:13

روزی دزدی در راهی کیسه ای سکه یافت که آیة الکرسی هم پیوست آن بود. دزد کیسه را به صاحبش رد کرد. او را گفتند چرا این همه مال از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشته که آیة الکرسی مال او را از دزد نگاه می دارد. من دزد مال هستم نه دین. اگر آن را پس نمی دادم در عقیدۀ صاحبان آن خللی راجع به دین روی می داد، آنوقت من دزد دین هم بودم....

سلام
این روزها در این سرزمین عده‌ای هم دزد خزانه مردمند و هم دزد باورهای شان ....چونکه بنام دین دزدی میکنند....برای همین است که عده‌ای ازدین زده شده‌اند و فکر میکنند که این کاری که اینها میکنند تعالیم دین است و بالاخره:
اگر می‌بری سکه‌ها را ببر نه باورها را...»
حال برادر من عده ای ر ا با همه مخلوط نکن قضاوت اشتباه باعث کج روی و تباهی است

سهند چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 21:46

امروز ظهر رفته بودم سهمیه شیرخشک ضدآلرژی دو هفته 4 تای پسرم رو بگیرم. موقع برگشت در واگن مترو، مرد میانسالی با صورت آفتاب سوخته و رنجور همراه با پسری حدودن 12 ساله و معلول ذهنی، وارد واگن شد. دست چپ پسر گچ گرفته شده بود و بلند بلند گریه می کرد. پدر نگاه کنجکاو مردم را که دید گفت :"دستش شکسته گچ گرفتن بیقراری میکنه". یکی بلند شد و جایش را به مرد داد. مرد اما ننشست و بجایش پسرش را نشاند.
پسر سر تراشیده بود، آب دهانش از گوشه لب آویزان و عینک ذره بینی بد شکلی هم به چشم داشت. لحظه ای از گریه دست بر نمی داشت. زنی که کنارش نشسته بود با اکراه و نگاه سنگینی که به وضع او داشت از جایش بلند شد. غرولندی هم کرد که هم من شنیدم و هم پدر آن نوجوان معلول. پدر از همه مردم داخل واگن معذرتخواهی کرد. پیرمردی گفت:"عیب نداره، برو بشین کنارش آرومش کن".
پدر که دست پسر را گرفت ، پسر سیلی محکمی به گوش اش زد. عینک پدر افتاد. خم شدم عینکش را برداشتم و به دستش دادم. تشکر کرد. عینک را گذاشت و سر پسرش را بغل گرفت . پسر اما بلند بلند گریه میکرد و با هر هق هق شانه هایش تکان میخورد. پدر از بوسیدن دست برنداشت و انقدر ادامه داد که پسر آرام گرفت. پیرمردی که کنار من ایستاده بود زیر لب آهی کشید و گفت:"لااله الا الله" و آن دیگری نه عامدانه اما جوریکه پدر پسر معلول شنید، گفت:"خدا نصیب کافر نکنه". پدر اما اینها را می شنید و انگاری که نمی شنید، سر پسر را رها نمیکرد، بوسه می زد و می گفت:"پسرم تو دیگه مرد شدی". آخرین بوسه را که زد، پسر آرامِ آرام شده بود. صورت پدر هنوز از آن سیلی مشوش بود و عینکش به سمت نوک بینی لیز خورده و نامیزان. عینکم را روی چشم ام ثابت کردم. کمی هوا بلعیدم، گریه ام گرفته بود، ظالمانه اما اشک نریختم.

سلام داستان عجیبی بود البته شما همان قند بالایی هستی به نام سهند و ایضا کنعان بالاتری نسبت به این دو.
هیچ کار خداوند بی حکمت و بی حساب و کتاب نیست مشیت خداوند بر این است این پسر اینگونه زاده و خلق شود نکته اخلاقی اینکه با وجود این فرزند ، آن پدر مهربانانه به فرزند می نگرد باید دست آن پدر را بوسید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.